خدا می بیند...God sees جوانا! رهِ طاعت امروز گير×كه فردا نيايد جواني زپير
|
راست مي گويي ؟ عاشقي ؟!
روایت کرده اند : سلیمان ،گنجشکی را دید که ماده ي خود را می گفت : چرا خویش را از من بازمي داری؟ که اگر بخواهم٬توانم که بارگاه سلیمان را به منقار گیرم و به دریا اندازم.
سلیمان از سخن او لبخندی زد و آن دو را خواند و به نر گفت :
آیا می توانی که چنین کنی؟ گفت: ای پیامبر خدا ! نه . امّا، مرد٬ گاه٬شخصیت خویش را در چشم زن آراید و آن را نزد همسر خویش بزرگ جلوه دهد و عاشق را نکوهش نشاید .
پس سلیمان٬ ماده را گفت :
چرا خویش را از او دریغ می داری؟ و حال آنکه او تو را دوست دارد گفت:ای پیامبر خدا ! به زبان می گوید٬اما عاشق نیست.او دعوی عشق دارد و حال آن که با من٬دیگری را نیز دوست دارد .
سخن گنجشک در دل سلیمان اثر کرد و به سختی گریست و چهل روز خویش را از مردم پنهان داشت و خدا را می خواند که دل او را برای محبت خویش خالی کرده و از آمیختن با دوستی دیگری بازدارد .
شیخ بهائی(ره)،کشکول،دفتر اول، ص 184
برچسبها: [ 18 / 4برچسب:عشق,داستان عشقی,داستانی از کشکول شیخ بهایی,عشق گنجشک,عشق راستین,دیگری را هم دوست دارد,فقط عاشق منی؟,گنجشک و سلیمان,محبت,دریای غم,قلب عاشق,عشق به خدا,عشق الهی,محبت خداوند,عشق به خداوند,, ] [ 22:51 ] [ oroojloo ]
[
برچسبها: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |